پايان ده ماهگى
پايان ده ماهگى سلام عشق مامان هر روز كه ميگذره عشق و علاقم به كيانم خاص تر و خاص تر ميشه يه وقتهايى با خودم ميگم: يعنى همه مامانا اينقدر نى نى هاشونو دوست دارن؟؟؟؟؟ نميتونم يه لحظه دل بكنم ازت و اجازه بدم برى جايى كه من نباشم! توى اين ماه مامان جون و خاله جون نرگست خيلى اصرار داشتن يه شبم كه شده بزارم پيش اونا بخوابى!!!!!!!!!! ولى مگه من ميتونم بدون تو بخوابم عشق كوچولوى خودم! من و بابا مصطفى ديوووووووونه تويييم. يه روزصبح كه خاله جون از مشهد اومده بود يه راست اومد پيش تو ساعت ٧ صبح بود و تا ظهر پيشت بود ظهر كه ميخواست بره تو رو هم با خودش برد خونه مامان جون، ساعت ١ بود منم گفتم ٢ كه بابا مصطفى بياد با هم ميايم دنبالت!!!!!! حال...
نویسنده :
ملیحه
20:19